خسته ی پیوسته سردر گم ز کار خویشتنگلستان شعر و ادب...
می روم با خویش و بی خویش از دیار خویشتن
در تمنای وصال دوست , دل گم می کنم
نیست تا هستم دلم در اختیار خویشتن
دیگران حرفی به لب می آورند از من ولی
خود نمی گیرم خبر از حال زار خویشتن
سنگ را مانم که گر سر بشکند یا نشکند
سر دهد آسان سرود افتخارخویشتن
چون گیاهی مشتعل ازتشنگی های کویر
ریشه پنهان می کنم درسایه سارخویشتن
جاری جان را نمی بخشم به تاراج خزان
تا بیفشانم گلی پای بهار خویشتن
آبروی خویش را در تشنگی نوشیده ام
تا نیفتد عزتم از اعتبار خویشتن
زار می مانم ولی هرگز نخواهم گشت خوار
چون گلی دارم معطر در کنار خویشتن
تا زبانم هست پیشاهنگ نجوای امید
گرد بادى کوچکم مست غبار خویشتن
#محمد_روحانى (#نجوا_کاشانى )
@golestanesheroadab
برچسب : نویسنده : bgolestanesheroadab7 بازدید : 225