عشق حسینی مـن از کـودکی بـا حسین آشنـایم حسینـی نمـوده ست خلقـت خـدایم نه زان روکه جان می توانم فشاندن مـن از ایـن هنـر های عالی جدایم دل تنگـم انگیـزه ی عشق دارد به جان سبز و با مرگ ِ سرخ آشنـایم نــه آغاز ِ مـن آشکار است بر من نــه پیداست ، آیینـه ی انتهــایم نـه حُـرّ و حبیبم نـه عبـاس و اکبر نه از این تبارم ، نـه از آن نیـایم به عشق ِحسینی ، ازآن کرده ام خو که از کودکی ، کشته ی کربلایم بـه دقـت اگـــر بنـگــری کــربلا را به هر گوشه پیدا شود جای پایم نشد همصــدا گــر زمـان با دل ِ من که در دشت خون ، بـال همت گشایم گشودم دل و ناله سر دادم از جان کنون بشنو از نای هستی نوایم اگـر نیستــم مـن در آن بـاغ ِ پــرگل بگو پس که هستم ،چه هستم ،کجایممحمد روحانی ( نجوا کاشانی ),عشق حسینی,عشق حسینی مطلق,شعر عشق حسینی ...ادامه مطلب